جدول جو
جدول جو

معنی ا شن - جستجوی لغت در جدول جو

ا شن
آبریز ساختمان، آنکه آب را بریزد، آب ریزنده، آبشار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از اشن
تصویر اشن
ویژگی جامه ای که وارو به تن کرده باشند، برای مثال چون جامۀ اشن به تن اندر کند کسی / خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش (رودکی - ۵۲۴)، نارس، نارسیده، میوۀ نارس، برای مثال خربزه پیش وی نهاد اشن / وز بر او بگشت حالی شاد (غضائری - شاعران بی دیوان - ۴۵۸)
اشنک، درختی شبیه سپیدار با پوستی تیره رنگ که برای کارهای نجاری و ساختمانی مناسب نیست
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام قصبه ای کوچک و مرکز ناحیه ای است که به قضای مکری می پیوندد و در سنجاق منتشا از ولایت آیدین و در جهت شمال شرقی خلیج مکری در نزدیکی ساحل نهر کوچکی واقع است و بر خرابه های شهرمعروف قدیمی موسوم به یاسوس بنیاد نهاده شده است و بعضی از آثار باستانی در گرداگردش خودنمائی میکنند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
کاکوتی و آن گیاهی است که بعربی سعتر بری خوانند. (هفت قلزم). آویشن
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
دهی است از دهستان دهق بخش نجف آباد شهرستان اصفهان که در 75 هزارگزی شمال نجف آباد واقع است و به راه ارابه رو دهک به دامنه متصل میباشد. محلی است جلگه ای، معتدل و سکنۀ آن 849 تن است. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است. آب ده از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، حبوبات، انگور، پشم، روغن، سیب زمینی، بادام، تریاک، پنبه، کتیرا، توت و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی است و 5 دکان، کار خانه شیره پزی و یک دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
جامۀ بازگونه پوشیده را گویند. (برهان) (آنندراج). جامۀ باژگونه که بپوشند. (شعوری ج 1 ص 120). جامۀ باشگونه باشد که درپوشند. رودکی گوید:
چون جامۀ اشن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش
گر هست باشگونه مرا جامۀ بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
(لغت فرس اسدی).
جامۀ باشگون. (سروری). جامۀ باشگونه بود. (جهانگیری). جامۀ باشگونه باشد که درپوشند. (اوبهی). جامۀ باژگونه پوشیدن. (انجمن آرا). جامۀ باژگونه پوشیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). یکی از مراسم ایرانیان قدیم، پوشیدن جامۀ باژگونه بوده است هنگام دعا.
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ)
یا اشینو (1487- 1564 میلادی). برنارد. از کسانی بود که نخست از مذهب پروتستان پیروی میکرد و سرانجام به الحاد گرائید
لغت نامه دهخدا
(اِ / -ِشْ)
اشن. بمعنی ’اش’ یا ’ش’ علامت اسم مصدر است که در برخی از لهجه ها به آخر مفرد امر ملحق شود و اسم مصدر سازد: کنشن. گوارشن. بوشن. گوشن. گزارشن (= گزارش). جوارشن. و رجوع به اش و ش شود
لغت نامه دهخدا
الوسن. اولوسن. نوعی از عکرش (گیاهی ترش که در بن خرمابن میروید و آن را میکشد یا گیاه مرغ یا نوعی از کنگر) به فارسی ازدشت (؟) به هندی برمون گویند. گیاهی است خشن مانند چوب، و برگهای آن در طرف ریشه گرد است و در میان آنها دانه ای چون ترمس در داخل دو غشاء سیاه و سرخ قرار دارد. در دوم گرم و خشک است. و جالی آثار و محلل اورام، و با شوکران جهت ورم خصیه سودمند است و بخصوص آن را برای گزیدن سگ دیوانه مجرب دانسته اند، و مصدع است و مصلح آن مرزنجوش، و قدرشربتش تا یک مثقال است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و مادۀ الوسن و اولوسن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه با دیگری بیامیزد و بنشیند با وی و بخورد طعام وی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه بنزد کس آید و بر سفرۀ او نشیند و با وی طعام خورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
سدوسی. تابعی است. تابعی در سنت اسلامی به شخصی گفته می شود که در عصر پس از پیامبر اسلام زندگی کرده و از صحابه – کسانی که پیامبر را دیده اند – علم و دین آموخته است. اگرچه تابعی پیامبر را ندیده است، اما پیوند او با صحابه سبب شده است که در زنجیره ناقلان حدیث جایگاه بالایی داشته باشد. علمای علم رجال و حدیث معمولاً تابعین را به سه دسته تقسیم می کنند: کبیر، وسط و صغیر، بسته به اینکه با کدام طبقه از صحابه دیدار داشته اند.
جدّ ادهم بن محرز شاعر تابعی فارسی است
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اخشن و خشین دو کوهند در بادیهالعرب و یکی کوچکتر از دیگریست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
درشت غیراملس از هر چیزی. خشن.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
قال ضراربن عمر: کان (علی بن ابیطالب) و اﷲ صوّاماً بالنهار و قوّاماً باللیل یحب ّ من اللباس اخشنه و من الطعام احشنه، اعراض کردن. (منتهی الارب)، فراخ سالی یافتن. (زوزنی)، بابر شدن زمین. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اسب نر. این لغت در پهلوی گوشن یا وشن و در فارسی گشن آمده است و سیاوش (نام پسر کیکاوس) در اوستا سیاورشن (از: سیاو، به معنی سیاه + ارشن) است. یعنی دارندۀ اسپ سیاه. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 252، 254 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
در دشت قبچاق بمعنی ابر است. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرا شنه
تصویر طرا شنه
چدروای زال (عشبه العجوز) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شناختن زیبایی و آن رشته ایست از روانشناسی هدف زیبا شناسی شناساندن جمال و هنر است و آن درباره مجموعه انفعالات و احساسات درونی و زیبایی و زشتی و هزل و فکاهت و غیره گفتگو کند علم الجمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا شناختن
تصویر وا شناختن
مجددا شناختن باز شناختن، تشخیص دادن تمیز دادن: (گر منافق زفت باشد نغز و هول وا شناسی مرورا در لحن و قول) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشن
تصویر اخشن
زبر درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شناخت
تصویر بنا شناخت
در حال ناشناخته ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
جامه وارونه، میوه کال ونارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
نورس (خربزه و مانند آن) نوباوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشن
تصویر اشن
((اَ شَ))
جامه وارو، جامه ای که وارو به تن کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
((اَ کْ ش ِ))
عمل، کردار، حرکت، حمله، فیلم پر زد و خورد و پر تحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوا شناسی
تصویر هوا شناسی
آئرولوژی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیتا شناسی
تصویر گیتا شناسی
جغرافیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اپشن
تصویر اپشن
توان گزینی، زبان زد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وبا شناس
تصویر وبا شناس
Epidemiologist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ایشان
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشو
فرهنگ گویش مازندرانی
ارشمک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از وبا شناس
تصویر وبا شناس
epidemiologista
دیکشنری فارسی به پرتغالی